loading...

تنبل‌ترینِ کدوها

Content extracted from http://littlepumpkin.blog.ir/rss/?1739632201

بازدید : 373
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 12:28
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تنبل‌ترینِ کدوها

حس‌هایی که نه میتونم بپذیرم‌شون و نه رد شون کنم.

تنها مجبورم یه گوشه بشینم و تماشا کنم.

که چطور ذره ذره درد میکشم و می‌میرم.

بارون ، رنگین کمون ، سایه دو نفر ، اون لبخند..

چشمام رو بستم و از اتاق خارج شدم.

دلم میخواست کور می‌شدم.دلم میخواست زمین دهن باز می‌کرد و من رو قورت میداد.

و من میون لایه‌های مذاب ذوب می‌شدم و دیگه هیچی‌ از من باقی نمی‌موند، برای دیدن..

برای شکسته شدن،برای دوباره لبخند زدن.

باید همین کارو میکردم!

باید یه بیل بر میداشتم و زمین رو حفر میکردم و خودم رو توش جا میدادم.

اگه من این نبودم،اگه به این‌اندازه از همه چی‌ اگاه نبودم!

اگه فقط یکی می‌زد توی گوشم و یقه‌مو میگرفت تکونم میداد: احمق! به خودت بیا!..

شاید واقعا به خودم می‌اومدم.

شاید.. کسی چه می‌دونه.

به خودم نیومدم. و حالا هیچی بهم نمیاد.

حرف‌های قشنگی می‌شنوم.

تلخ اما قشنگ.

مثل زهر میمونند.

یادمه یه روز به یکی گفتم : تو مثل دارو میمونی برام ، هم زهری و هم پادزهر..

و حالا میخوام بهش بگم : از تو فقط اسمت مونده.. نه زهری هست و نه پادزهری!..

بیخیال سوال‌های ربط و بی‌ربط!

بیخیال توجه دیگران و بیخیال اشک‌ها و زخم‌هامون.

بیا تو این چند دقیقه‌ی کوتاه لبخند بزنیم.

بیا دیوونه بشیم، دیوونه بازی کنیم و بخندیم.

اونقدر که صدامون به اسمون برسه.. به اون بالاها!

بیا همراه خنده‌هامون گریه کنیم.

جیغ بزنیم ، فریاد بزنیم. اونقدر که گلومون خونریزی کنه.

اونقدر که چشمامون بسوزه از این همه خیسی.

اونقدر که نفس کم بیاریم!

اونقدر که..

دلمون بخواد ، بمیریم!

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 4

آمار سایت
  • کل مطالب : 49
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 5
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 290
  • بازدید سال : 1106
  • بازدید کلی : 69721
  • کدهای اختصاصی