loading...

تنبل‌ترینِ کدوها

این‌جا صرفا برای رهایی از درگیری‌های ذهنی ساخته شده.

بازدید : 1011
دوشنبه 14 ارديبهشت 1399 زمان : 17:22

بعد از تماس تلفنی دوباره گریه کردم.
با دستای لرزونم شماره‌ی سَمچون رو گرفتم.
جواب داد تا اومدم حرف بزنم گفت : من الان سر کلاسم.
سعی کردم عادی حرف بزنم اما مگه این اشکا میذاشتن!
_ باشه..
همین که خواستم قطع کنم.
پرسید: چرا گریه میکنی؟
و این شد که دوباره زدم زیر گریه.
و بعد بهش گفتم چی شده.

ته این دره‌ی عمــیق ، مرگ مرا صدا می‌زند.

تعداد صفحات : 4

آمار سایت
  • کل مطالب : 49
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 18
  • بازدید کننده امروز : 18
  • باردید دیروز : 10
  • بازدید کننده دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 166
  • بازدید ماه : 904
  • بازدید سال : 44496
  • بازدید کلی : 67887
  • کدهای اختصاصی